Montag, 23. Februar 2009

رگ بند

من سعی کردم تا درد را بکشم

اما تنها چیزی که عایدم شد درد بیشتر بود

برای مرگ دراز می کشم

باریدن قرمزم را افسوس مخور

می میرم, بدرگاه خدا التماس می کنم, خون می دهم فریاد سر میزنم

آیا خیلی غرق شده ام , که توان بازگشتم نباشد ؟

خیلی گم شده ام

خدایم ,رگ بندم

رستگاریم ده

مرا بیاد می آوری ؟

گم گشته از دورها

آنطرف خواهی بود همراهم یا مرا بدست فراموشی می سپاری ؟

زخم من برای گورم می گرید

روح من برای رستگاری

آیا قبولم نمی کنی؟

خدایا

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen